داستان برج بابل :

“برج بابل که اولین بار، بر طبق بخش سفر پیدایش ، کتاب مقدس ، بوسیله “سومری”ها ساخته شده بود ، در واقع برجی است که بشر برای رسیدن به آسمان‌ بنا کرد . گمان می‌رود فرزندان نوح که آن زمان معرف تمام نوع بشر بودند ، همگی در زمین به یک زبان واحد سخن می‌گفتند ، تنها و تنها “زبان آدامیک” . خداوند که آنها را سراپا غرور می‌دید ، برای آنکه نقشه‌شان را در رسیدن به آسمان خراب کند ، زبان بشری را گوناگونی داد تا انسان‌ها دیگر زبان یکدیگر را نفهمند . و بدین ترتیب بود که ساخت برج متوقف شد و انسان‌ها در زمین پراکنده شدند .

        این داستان از یک سو پاسخگوی سؤال درباره‌ چگونگی پیدایش زبان‌های گوناگون در زمین است و از سوی دیگر جنبه‌ای اخلاقی دارد: خطرات قرارگرفتن در موقعیتی برابر با خداوند ، او را به مبارزه طلبیدن با دانش بشری… همچنین الزام سخن گفتن انسان و توانایی فهم یکدیگر به منظور انجام کارهای مختلف ، و احتمال شکست در کارهایی که در آن هر گروه ساز خودش را می‌زند !!

این هم قسمتی که در کتاب مقدس ، فصل سفر پیدایش ، باب یازدهم در این خصوص گفته شده :

  و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود

  وقتی از شرق کوچ کردند ، در شهر “ شنعار” زمینی هموار یافتند و در آنجا سکنی گزیدند

     و به یکدیگر گفتند بیایید خشت‌ها بسازیم و آنها را خوب بپزیم ، و ایشانرا آجر به جای سنگ بود و قیر به جای گچ

    و گفتند بیائید شهری برای خود بنا نهیم و برجی را که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم مبادا بر روی زمین پراکنده شویم

      و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی‌آدم بنا می‌کردند ملاحظه نماید

      و خداوند گفت همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و اکنون هیچ کاری که قصد آن کنند از ایشان ممتنع نخواهد شد

      اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آن‌جا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند

      پس خداوند ایشانرا در آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند

    از آن سبب آنجا را بابل نامیدند زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت و از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود….